ذهنت را آرام کن
  • تاریخ انتشار: ۱۴۰۱/۰۲/۳۱
  • تعداد بازدید: ۱,۰۶۶

ذهنت را آرام کن

کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست وجو کرد، آن را نيافت.

از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می گيرد.

کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد.

کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟

کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم.

حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...

agent نویسنده: محسن یوسفی

می پسندم (۴) نمی پسندم (۰)
جستجو نوشته ها
سایر نوشته های نویسنده

محبتت را صرف هرکسی نکن
محبتت را صرف هرکسی نکن
هر بار که پدرم برنج جدیدی می‌خرید، مادرم پیمانه را کمتر از روزهای دیگر می‌گرفت. او...

ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ
ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ
چهارشنبه بود که استاد ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ به‌صورت ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ می‌گیرﻡ. ﻫﻤﺎﻥ...

حساب جادویی زمان
حساب جادویی زمان
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک...

اسیر پیش‌فرض‌های خود نباشیم
اسیر پیش‌فرض‌های خود نباشیم
رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎشینی ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ در حال...

ارسال نظر برای «ذهنت را آرام کن»

برو بالا